فصل1: زندگی بی حاصل - برگ دوم

تا به حال شده با خودت خلوت کنی؟ تا حالا شده وسط این همه دویدن و شتاب و کار و شلوغی و دغدغه، وایسی و از بیرون گودِ زندگی به خودت و دیگران نگاه کنی و بپرسی، که چی؟! شده تو عمق تنهایی هات سوال هایی به ذهنت هجوم بیارن و جوابی براشون نداشته باشی؟ یا شایدم خواسته باشی با جواب هایی که دیگران میدن خودتو خلاص کنی و بهشون فکر نکنی، اما بازم رهات نکرده باشن، که خب ته این زندگی چیه؟ این همه دویدن و تلاش کردن و اضطراب و استرس، این همه فشار و رنج و سختی برای چی؟
وقتی از هیاهو و شتاب زندگیِ روزمره فاصله می گیری و تو خلوت خودت، منصفانه به زندگی خودت و آدم های دور و برت نگاه می کنی و از بیرون هزارتوی زندگی خودت و دیگران رو به نظاره میشینی، تازه متوجه می شی انگار تمام زندگی، تو یه دور بسته خلاصه شده. انگار هر جای این کره ی خاکی که باشی، با هر رنگ و نژاد و جنس و قومیت، تو هر وضعیت رفاهی و اجتماعی و ...، محکوم به تلاوت تکراری. فرقی نمی کنه چه شکلی هستی، چه خانواده ای داری، چه اهداف و آرزوهایی تو ذهنته، چقدر از زندگیت راضی هستی و ... مهم اینه داری تو این زندگی روزمره و تو این مدار بسته چرخ می خوری!
اگه انگیزه ی کارهای روزانه مون رو بررسی کنیم متوجه این دور باطل میشیم. غذا می خوریم تا انرژی بگیریم تا بتونیم کار کنیم و کار می کنیم تا بتونیم چیزی برای خوردن بدست بیاریم و ... . از طرف دیگه مدام، می خواهیم و تلاش می کنیم و می رسیم، و بعد از رسیدن، خسته و دلزده می شیم و دوباره چیز دیگه ای رو می خواهیم و تلاش می کنیم تا برسیم.
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه بپذیریم و چه انکار کنیم، چه خوشمون بیاد و چه ناراحت بشیم، دچار تکرار مکررات و مرگ تدریجی هستیم. دورِ خودمون می چرخیم بدون اینکه لحظه ای مکث کنیم و از این سرگردونی و آشفتگی خم به ابرو بیاریم و از خودمون بپرسیم: که چی؟ من برای چی باید زنده باشم؟ برای چی باید زندگی کنم تو دنیایی که پر از درد و رنج و سختیه، پر از ظلم و ستم و جنایته، پر از تفاوت و تبعیضه؟ تو این زندگی دنبال چی باید بدووم با اینکه می دونم که به هر چیزی و هرجایی که برسم خسته و دلزده می شم؟ وقتی هر کسی تو هر شرایطی که هست راضی نیست، من چطور می تونم برای رسیدن به اونها زحمت بکشم و به چیزی که باعث رنج اونها شده دل خوش کنم؟ و ... .