فصل2: قدر انسان - برگ اول
برای شناخت هدف زندگیمان و دلیل خلقتمان لزومی ندارد که خدا و پیغمبر و روحانیِ محل و معلم مدرسه و پدر و مادر به ما بگویند و در گوشمان بخوانند؛ که اصلا این نوع شناخت، مال خودمان نیست، صادراتی است؛ در نتیجه این مجهولمان را پاسخ نمی دهد و اغنائمان نمی کند و حرکتی در ما نمی آورد. ما باید با پای تفکر خودمان و با شناخت سرمایه ها و نیازهامان به شناخت هدف نهایی زندگی مان برسیم؛ همچنانکه با مشاهده و بررسی امکانات یک وسیله، که مثلا چرخ هایی دارد و موتوری دارد، در می یابیم که نیازش حرکت است و مسیری برای پیمودن؛ پس هدف آن وسیله هم همان حرکت در یک مسیر خواهد بود!1
بنابراین انسان باید با مشاهده ی امکانات و سرمایه های وجودی خود و بررسی و تحلیل نیازهایش به شناخت هدف نهایی زندگی یا همان هدف از خلقتش دست پیدا کند. به این ترتیب دیگر او صرفا الفاظ و اصطلاحات را پرتاب نمی کند، که به مفاهیم و معانی راه یافته و با فهم نیازش، هدفش را درک کرده و این درک و احساس نیاز، در او حرکت را به بار می آورد و او را از رکود و خستگی رها می سازد. دقیقا همانگونه که با شناخت امکانی به نام معده و درک نیاز گرسنگی دیگر انسان نمی تواند بنشیند و برای رسیدن به هدفش که غذاست شبانه روز تلاش می کند. ولی بدون این درک و این احساس، حتی با تلقین و القای پدر و مادر و معلم و روحانی و پیغمبر و خدا، که "به دنبال غذا برو" و "هدف تو رسیدن به غذا و پر کردن معده است"، هم حرکتی سبز نمی شود و تلاشی صورت نمی گیرد.
به راستی در گنجینه ی درون انسان چه سرمایه ها و امکاناتی وجود دارد؟!
1 با توجه به نسبت نیاز و هدف که بحث آن در برگ سوم از فصل زندگی بی حاصل مطرح شد.